Saturday, November 25, 2006

خاله مريم قصه گو

ديروز يه مهمون عزيزدر عين حال مهربون داشتيم
از صبح سحر منتظر خاله مريم قصه گو(البته بعدش فهميديم كه خاله مريم قصه گو شده) بود. و از ديدنش كلي ذوق كرد. يكي يكي وسايل و لباساش رو نشون مي داد.با ماژيكايي كه هديه گرفته بود اندكي نقاشي كرد
بعد از ورود مريم جون سحر آروم ازم پرسيد:مامان! خاله اينجا ناهار مي خوره؟ و وقتي سرم رو به نشانه تائيد تكون دادم، لبخند رضايتبخشش روتو چشماش ديدم. بالاخره كلي بازي كردن،كتاب خوندن و خوش گذروندن
خاله مريم بازم بيا خونه ما تا با هم بازي كنيم

No comments: