Thursday, November 30, 2006

آفتاب بدم خدمتتون؟

داشتيم با سحر كتاب نقاشيشو رنگ مي كرديم، يه دفعه گفت: اي واي، من عينكمو يادم رفت بزنم و دويد رفت عينكشو برداشت و به كارش ادامه داد!!! چون بابا اميدش عينك مي ذاره، خيلي دوست داره مثل اون باشه و عينك بزنه، ديگه كاري نداره رنگ شيشه اش چيه

1 comment:

Anonymous said...

عاشقتم زیبا