Sunday, January 25, 2009

اخباری از سارا

مامان: سارا یک هفته ای بود که خیلی برای غلتیدن تلاش می کرد به همین دلیل دیگه روی مبل، تخت و جاهای بلند نمیگذاشتیمش، تا بالاخره سه روز مونده بود به سه ماهگیش غلت زد. من و امید نشسته بودیم دو طرفش و تشویقش می کردیم که باز بغلته ولی مثل اینکه براش خیلی هیجان انگیز نبود چون دیگه هیچ تلاشی نکرد.ا
یادآوری: سحر در سن هفت ماهگی غلتید، من از خوشحالی بالا پایین می پریدم و ده تا عکس از سحر وارونه گرفتم 
از مزه انگشت شصتش خوشش نمی یاد چون وقتی به طور ناخودآگاه می ره تو دهنش اخم می کنه و سرفه زده می شه برای همین تصمیم گرفته انگشت اشاره اش رو بخوره بعضی وقت ها هم دو یا سه تا از انگشتاشو با هم دیگه می خوره، یه ملچ مولوچی هم راه می ندازه که آدم وسوسه می شه انگشتاشو بکنه تو دهنش.ا
تا اخبار بعدی خدا نگهدار

Sunday, January 11, 2009

سالاد مخصوص سر آشپز

سحر: دیگه مسئولیت سالاد درست کردن توی خونه با منه، چه مهمون داشته باشیم چه نداشته باشیم فرقی نمی کنه. البته مامانم مجبوره دو برابر مواد اولیه به من بده تا اون مقداری که سالاد لازم داره در انتهای کار براش بمونه. از قدیم گفتن بچه حلال زاده به عمه اش می ره اونم از نوع عمه آسی. ا