Tuesday, March 31, 2009

سلام منم سارا

اومدم اینجا یه کم از کارام و بلاهایی که سر مامان بابام میارم بگم، که وقتی بزرگ شدم و بچه ام مثل خودم شد نگم ای بابا این بچه به کی رفته؟ آخه مامان بابای من معتقدن که بچه های بسیار خوب و سر به راهی بودن.ا
دو هفته ای هست که وقتی غلت می زنم دیگه گریه نمی کنم چون می تونم خودم رو از این وضعیت در بیارم، حالا دیگه هیچی نمی تونه رو زمین باشه چون من خودمو بهش می رسونم و حتماً تستش می کنم. چند دفعه کاغذ های سحر رو که از مدرسه اورده بود به تورم افتادن ولی خیلی خوش مزه نبودن. ا
دیگه پستونک و شیشه رو هم قبول نمی کنم چون وقتی گازشون می گیرم کسی دردش نمی گیره برای همین خیلی حال نمی ده. ا
چیزهای مورد علاقه ام:ا
مارک اسباب بازی هام، مخصوصاً مارک پیش بندم. برای همین مامانم تصمیم گرفته با توجه به مارک، لباس یا اسباب بازی برام انتخاب کنه هر چی مارک بزرگ تر باشه من بیشتر سرگرم می شم.  ا
ا
انگشت، وقتی انگشت می بینم تمام تلاشم رو می کنم که اونو بخورم. ا
گردن بند مامانم، خیلی دوست دارم باهاش بازی کنم.ا


چون من خیلی خوش خواب نیستم مامانم یه راه جدید برای خواب کردن من پیدا کرده و اون هم  اینه که من رو می ذاره تو کار سیت، کمربندم رو هم می بنده که من فکر کنم داریم می ریم بیرون و اونقدر تکونم می ده که تسلیم می شم و می خوابم البته فکر نکنید که خیلی زیاد، فقط اندازه ای که مامانم بتونه یه کوچولو دراز بکشه. ا

Thursday, March 26, 2009

من و سحر در راه مدرسه

مامان: تا پامون رو از در خونه می ذاریم بیرون،

سحر می گه: مامان چه بازی کنیم؟

یکی از بازیها سایمن سِز هست و به این صورت که یکی سایمن می شه و هر چی گفت اون یکی باید انجام بده، مثل پریدن، دویدن، خندیدن، شکلهای عجیب غریب درآوردن و ... سحر وقتی سایمن می شه من باید روی یه پا بپرم، فکر کنین تو سرمای منهای 20 درجه من در حالی که دارم کالسکه رو راه می برم باید روی یه پا هم بپرم. ووقتی من سایمن می شم سحر رو کلی می دوونم که سرما از یادش بره.

یکی دیگه از بازیها آی اِسپای هست که باید در مورد یه چیزی توضیح بدیم و اون یکی حدس بزنه که چی هست. یه دفعه من در مورد خود سحر گفتم و یک ربع گذاشتمش سر کار .

یه بازی دیگه ای که من جدیداً اختراع کردم اسمشو گذاشتیم یادته ایران؟ به نوبت از خاطرات ایران می گیم این بازی دو تا حسن داره یکی این که کلی چیزای خوب به یاد هم دیگه می آریم و می خندیم، یه حسن دیگه شم اینه که سحر اسمهایی رو که یادش رفته دوباره یادش می یاد. سحر بیشتر از بچه ها و بازیها می گه و من بیشتر از خوراکیها.(هیجان انگیزه نه؟)

Thursday, March 19, 2009

سال نو مبارک

سلام به همه عزیزان
سال نو بر همه شما مبارک. سال خیلی خوبی رو برای همه شما آرزو داریم. شادو پیروز باشید.ا

.