Monday, August 25, 2008

تب المپیک

من شنا کردن رو خیلی دوست دارم، این تابستون هم دو ترم رفتم استخر. شما فکر می کنین اینقدر تمرین کافیه تا من بتونم تو مسابقاتی مثل المپیک شرکت کنم؟
من: مامان مسابقات المپیک کجاست؟
مامان: امسال تو چینه
من: نزدیکه؟ می شه با یه استپ برسیم اونجا؟
مامان: نه خیلی دوره، برای چی می خوای بری چین؟
من: می خوام تو مسابقات شنا شرکت کنم و مدال طلا بگیرم
مامان: حتماً طلا می خوای؟
من: آره، تازه از اون ظرفها( کاپ ) هم می خوام

Tuesday, August 19, 2008

خاله و عموی واقعی

خیلی براش مهمه که خاله، دایی، عمو و عمه واقعی داشته باشه و از داشتن دایی ها، عمو و عمه هایی که برای خود خودش هستند خیلی خوشحاله. ولی نمی دونه چرا خاله نداره. البته همه دوستای من و خانمهایی را که دوست داره خاله صدا می کنه، ولی دوست داره خاله واقعی داشته باشه. به من می گه: می شه یه نفر رو به عنوان خواهرت انتخاب کنی که بعد بشه خاله من، خاله خود خودم؟ و یکی از دلایلی که ایران رو خیلی دوست داره همینه. ا
کاش می شد فهمید که تو سر بچه ها چی می گذره. ما بزر گترا فکرمی کنیم فقط خودمون دغدغه فکری داریم ولی نگو کوچولوها هم تو دنیای خودشون درگیر مسایل پیچیده ای هستند که می خوان ازش سر در بیارند.ا

Monday, August 11, 2008

نگرانی سحر

سحر بی صبرانه منتظر اومدن نی نی هست، روزی هزار بار نی نی رو می بوسه ولی وقتی بهش می گم بیا با نی نی حرف بزن می گه: سرم شلوغه. لطفاً خودت باهاش حرف بزن. توی هر فروشگاهی که می ریم برای نی نی اسباب بازی و لباس انتخاب می کنه. وقتی هم که یکی از اسباب بازی هاش خراب می شن یا دیگه براش جذاب نیستن اونا رو حواله می کنه به نی نی. خلاصه که خیلی به این موضوع فکر می کنه. اینو از سوال هایی که ازم می پرسه می فهمم. مثلاً می گه: مامان وقتی تو بری بیمارستان بابا هم بره دانشگاه کی پیش من می مونه؟ یا، مامان وقتی نی نی به دنیا بیاد من باید مواظبش باشم؟ من باید پوشکشو عوض کنم؟ من باید بهش غذا بدم؟ پس شما چی کار می کنین؟ منم می گم: خوب سعی می کنم بهت کمک کنم. خیلی دوست داره از بچگیهای خودش براش تعریف کنم به نظرش خیلی جالبه، البته من دعا می کنم نی نی نخواد برای ما کارای جالبی که سحر تو دوران نوزادیش انجام داد برامون انجام بده که در غیر این صورت کلاهمون پس معرکه است.