Monday, August 11, 2008

نگرانی سحر

سحر بی صبرانه منتظر اومدن نی نی هست، روزی هزار بار نی نی رو می بوسه ولی وقتی بهش می گم بیا با نی نی حرف بزن می گه: سرم شلوغه. لطفاً خودت باهاش حرف بزن. توی هر فروشگاهی که می ریم برای نی نی اسباب بازی و لباس انتخاب می کنه. وقتی هم که یکی از اسباب بازی هاش خراب می شن یا دیگه براش جذاب نیستن اونا رو حواله می کنه به نی نی. خلاصه که خیلی به این موضوع فکر می کنه. اینو از سوال هایی که ازم می پرسه می فهمم. مثلاً می گه: مامان وقتی تو بری بیمارستان بابا هم بره دانشگاه کی پیش من می مونه؟ یا، مامان وقتی نی نی به دنیا بیاد من باید مواظبش باشم؟ من باید پوشکشو عوض کنم؟ من باید بهش غذا بدم؟ پس شما چی کار می کنین؟ منم می گم: خوب سعی می کنم بهت کمک کنم. خیلی دوست داره از بچگیهای خودش براش تعریف کنم به نظرش خیلی جالبه، البته من دعا می کنم نی نی نخواد برای ما کارای جالبی که سحر تو دوران نوزادیش انجام داد برامون انجام بده که در غیر این صورت کلاهمون پس معرکه است.

No comments: