Sunday, August 12, 2007

من آمده ام واي واي، من آمده ام

سلام به همه دوستاي وفاداري كه داستان بزرگ شدن سحر رو دنبال مي كنند و شرمنده از اينكه مدتي اين ويلاگ به روز نشده، ولي باور كنين از تنيلي من نبوده، باااااز من فيلتر شده بودم. هر دفعه كه ميومدم به بلاگر سر مي زدم متاسفانه با اين علامت ! مواجه مي شدم اونم به چه بزرگي. ا
ولي تو اين مدت به همه دوستام، دوستاي دوستام و حتي غريبه ها سر زدم و از نوشته هاشون لذت بردم. ا
در ادامه بحث ناشيرين فيلتر من براي دوستام كامنت هم نمي تونم بذارم، اوايل كه نمي دونستم كلي چيز ميز مي نوشتم و وقتي وارد مي كردم مي گفت: زرشك. ا
خوب از اين چيزا كه بگذريم مي رسيم به تولد ناسانا خانم گل گلاب. با يه عالمه تاخير، ناسانا جون تولدت مبارك. كيكت خيلي خوشگل بود، خودتم خوشگل شده بودي، انشااله تولد صد سالگيت رو جشن بگيري، اونوقت سحر ميشه صد و دو سالش وميشين پيرترين دوستاي دنيا. ا


لاله جونم از كامنتاي قشنگ تو هم ممنون، دعا مي كنم هميشه موفق باشي. در ضمن دلمون هم برات تنگ شده. ا
خوب از هر چه بگذريم سخن دوست خوشتر است. تو اين مدت فيلترينگ اتفاقات زيادي برامون افتاده، اول از همه و مهمتر از همه اينكه من در يك حركت انتحاري از كارم استعفا دادم و شدم يكي از اعضاي محترم صنف خانه داران، تا اينجاش كه خوب بوده، خوردم و خوابيدم و به كاراي عقب موندم رسيدم. پيرو اين اتفاق تاريخي، سحر نيمه وقت ميره مهد و ديگه خوابي نيست ( اين اصطلاحي كه خودش ميگه) يعني توي مهد نمي خوابه و از اين بابت خيلي خرسنده. ا
جشن پايان سال تحصيلي مهد نارنجي هم به خوبي و خوشي برگذار شد. سحر با دوستاش چند تا شعر خوندن از جمله سرود اي ايران لاله جون اگه در اين مورد سوالي داشتي سحر در كمال فروتني حاضره كمكت كنه )، حركات يوگا هم اجرا كردن كه در حين اجرا سحر من رو وسط جمعيت ديد و شروع كرد به ابراز احساسات، اونجا بود كه همه فهميدن من مامان سحر هستم و كلي بهمون خنديدن. خلاصه جشن شادي بود كه ما مامان باباها هم بي نصيب نمونديم و كلي بپربپر كرديم، البته مجبور بوديم چون ممكن بود عمو مهرداد(مجري برنامه) اسممون رو جزو بدها اعلام كنه و خلاصه آبروي چندين و چند سالمون بره. ا
ادامه ماجرا در قسمت بعد!!!!!!!! ا



لازم به ذكر است تو اين جشن من بايد دامن قرمز مي پوشيدم كه خاله پروانه يه ساعته برام دوخت