Friday, January 26, 2007

ابراز وجود

ديروز وقتي رفتم مهد، دنبال سحر طبق معمول يكراست از پله ها كه اومد پايين، رفت تو دفتر مدير وآب خواست.(تنها دليلش هم اينه كه اونجا يه دستگاه آب سرد كن وجود داره و سحر به عشق اينكه بره دكمشو فشار بده و ازش آب بريزه هرروز يه ليوان آب مي خوره و چون بچه ام خسيس نيست به اون لاك پشت بخت برگشته اي كه از بد روزگار محل زندگيش شده مهد كودك،گلها و خلاصه هر چي دم دستش مي رسه آب مي ده) در همون حين كه داشت آب مي ريخت تو ليوانش به پشت سرش نگاه كرد، كه چند تا از مربيا داشتن خيار مي خوردن . براي اطلاع دوستان بايد بگم كه خيار يكي از ميوه هاي مورد علاقه سحره و چون هيچ گونه تعارفي را از طرف اونا نشنيد، پيش خودش داشت اينجوري فكر مي كرد. بشنويد:" نگاه چه جوري دارن خيار مي خورن اونم با نمك اضافه مگه ماماناشون بهشون نگفتن كه اول به بقيه تعارف كن بعد خودت بخور، یا اگه دوست نداري كه خوراكيت رو به كسي بدي خودت هم جلوشون نخور.نخير، بذار منم اعلام وجود کنم كه يه وقت فكر نكنن دلم خواسته" و رو به خاله هاي مهربونش گفت:ما هم تو خونمون خيار داريم و مي ريم مي خوريم. مگه نه مامان؟
اينجا بود كه خانم مربيا فهميدن كه يه كوچولوي شكمو داره بهشون نگاه مي كنه و شروع كردن به تعارف كردن و اصرار اصرار كه اين خيار رو بگير. سحر هم با تمام قوا دست رد به سينه اشون زد و گفت: من چون خيلي ناراحت شدم قبول نمي كنم. حالا خر بيارو باقالي بار كن، ولي نه، خدا رو شكر با يه شكلات غائله ختم به خير شد. ا

Saturday, January 20, 2007

رو کم کنی

وقتي سحر كوچولو تر بود عمه آرزوش براش يه سري كارت حافظه خريد و تا حالا فقط شكلهاش رو نگاه مي كرديم و با هم يه بازي اختراع كرده بوديم، كه من يه كارت بر مي داشتم و سحر بايد مثل اون كارت رو پيدا مي كرد. تا اينكه ديشب بازي درست اون رو در حالي كه فكر مي كردم هنوز مناسب سنش نيست، بهش ياد دادم. سحر اونقدر از اين بازي خوشش اومد و ذوق كرد كه مجبور شديم چند دفعه بازي كنيم و در كمال شرمندگي بايد اعتراف كنم كه هر دفعه سحر اين بازي رو از من مي برد و حتي جاهايي من رو هم راهنمائي مي كرد. ا
نتيجه اخلاقي: نبايد بچه ها رو دست كم گرفت. بچه هاي اين دور و زمونه خيلي بيشتر از سنشون مي فهمن. ا

Friday, January 19, 2007

سحر 100 سانتی

از ليلا جون, مامان رکسانا کوچولو ممنون که منو به بازي يلدا دعوت کرده. ا
سحر قدش 100 سانتيمتر يا به عبارتي 1 متر شده و کلي خوشحاله که قدش به فک رو مترش رسيده. آخه مترش تشکيل شده از حيوانهاي مختلف که روي سر هم وايسادن و هر دفعه از ما مي خواد که بهش بگيم قدش به کدام حيوان رسيده. آره اين دفعه هم جناب آقاي فک اين افتخار رو داشته که قد سحر رو اعلام کنه. ا

پرواز یک فرشته

چند روز پيش تو يکي از همين وبلاگهاي کوچولوها ديدم که آرين کوچولو مامان باباشو با يه عالمه غصه تنها گذاشته و رفته بهشت پيش خدايي که کمتر از يکسال پيش اونو به اين دنياي پر از هياهو فرستاد. اونقدر منقلب شدم که تا چند شب کابوس اين حادثه رو مي ديدم. براي خانواده آرين کوچولو صبر آرزو مي کنم و از خدا مي خوام چراغ هيچ خونه اي رو بي موقع خاموش نکنه. ا

Tuesday, January 16, 2007

دل پاك بچه ها

الان حدود هفت ماهه كه بابا علي مهربون سحر سكته كردن و راه رفتنشون و كلا تحركشون با مشكل مواجه شده. يادمون نميره سحر كلي خوشحال بود كه قراره مهمون داشته باشيم كه اين اتفاق افتاد و ديگه بابا علي و مامان فاطي خونه نشين شدن. ا
هميشه براي سحر اين سؤال بوده كه چي شده كه بابا علي اينجوري شدن. خيلي سخته كه براي يه بچه سه سال و نيمه توضيح بدي كه چه اتفاقي افتاده. ديروز سحر مي گفت كه كي بابا علي مي تونن بدون عصا راه برن؟ گفتم كم كم دارن خوب ميشن شما هم بايد باهاشون مهربون باشين. گفت آره يلدا جوني خيلي باهاشون مهربونه من و عليرضا هم تصميم گرفتيم كه رفتارمون رو عوض كنيم!!! پرسيدم مثلا چه كار مي خواهيد بكنيد. گفت باهاشون مهربون باشيم و براشون دعا كنيم، بعد بلافاصله پرسيد كه چه جوري بايد دعا كرد؟؟؟
خدايا به حرف دل اين فرشته كوچولوها گوش كن تا هر چه زودتر ببينن كه بابا علي مهربونشون مي تونه ديگه بدون عصا راه بره. ا

امان از دست اين بچه ها

سحر براي خودش يه بچه خيالي داره كه البته خيلي حساب شده اين بچه رو خلق كرده. اين بچه تمام كارهاي بد دنيا و تمام حرف هاي بد رو هم بلده و جالبيش هم اينجاست كه بچه مذكور به سحر مي گه كه چكار كنه. تا به حال هزاران بار هم به سحر گفته شده كه بچه اش رو نصيحت كنه ولي ظاهرا اين بچه نصيحت پذير نيست. ولي به هر حال توجيه خوبي براي شيطنت هاي سحر هست. ا
------------------------------------------------------------------------------------------------
بعضي وقتا عكس العمل بچه ها انعكاس دهنده رفتار پدر مادرا با بچه هاست. ديروز سحر يه چيزي از من خواست من حواسم نبود كه جزئيات خواسته اش چيه براي همين دو دفعه ازش پرسيدم كه اين چيزي كه مي خواي چه جوري باشه؟ با قيافه حق به جانبي گفت آدم يه چيز رو يك دفعه مي گه نه صد دفعه!!!!!!!! حرف درست هم جواب نداره ... ا

Sunday, January 14, 2007

بازم دكتر

سحر چند روزيه كه دوباره سرفه مي كنه، با سابقه آسمي كه داره تا كوچكترين علامتي از سرما خوردگي پيدا كنه با دكترش مشورت مي كنيم كه خداي نكرده مثل دفعه قبل كار به بيمارستان نكشه. ديروز زودتر رفتم مهد دنبالش تا با هم بريم دكتر، از مربيشون خواستم برام تاكسي بگيره. تا مقصد رو گفتم سحر زد زير گريه كه من نمي خوام برم دكتر. آخه نمي دونم آدرس مطب دكتر رو از كجا ياد گرفته؟ البته دكتراش رو به اسم مي شناسه. ترسش هم از اين موضوع بر مي گرده به دفعه قبل كه سحر مجبور شد واكسن آنفلوانزا بزنه. كلي طول كشيد تا براش توضيح بدم كه هر دفعه كه آدم ميره دكتر قرار نيست آمپول بزنه. آخه دفعه قبل بچه دو دفعه آمپول زد، مار گزيده هم كه مي دونيد .... بالاخره ديروز هم به خير گذشت و فقط سحر مجبوره فعلا از اسپري استفاده كنه. ا

Saturday, January 13, 2007

اين سه شرور

وقتي به مامان فاطي مي گيم كه اين بچه ها رو دعوا كن خونه رو بهم نريزن در جوابمون مي گه بچه ها وقتي بزرگ شدن قرار نيست بگن چه مادر بزرگ مرتبي داشتيم، خواهند گفت كه چه روزاي خوبي تو خونه مامان فاطي داشتيم. خب ما ديگه چي بگيم پس اين فشفشه ها هم هر كاري دلشون خواست كردن. بعد از تموم شدن بازيشون البته بايد بگم بعد از تموم شدن انرژيشون خونه ميشه مثل يه شهر بعد از بمباران !!!!! ا




شباهت


يكي از موضوعاتي كه از بدو تولد بچه مورد بحث خانواده ها هست شباهت بچه به پدر مادرشه. كه در اكثر موارد هم هر خانواده اي بچه رو شبيه طرف خودش مي دونه، سحر هم از اين موضوع مستثنا نيست. ما هم قضاوت رو مي ذاريم به عهده شما. عكس مامان باباي سحر با عكس خودش . ا

دختر عينكي من

سحر اين دفعه هوس عينك به سرش زده بود. هيچ جوري هم كوتاه نمي اومد. براي همين ما مجبور شديم شيشه هاي عينك مطالعه مامان فاطي رو در بياريم و بديم خانوم استفاده كنن. ا















Tuesday, January 09, 2007

مسافرت

سحر اين مدت زياد مسافرت داشت، نه فكر نكنيد سحر به اقصي نقاط ايران مسافرت كرده. نه مسافرت ما فقط به يزد و اردكان هست و بس. اگه از سحر هم اسم شهر هاي ايران رو بپرسي فقط اسم اين دو شهر رو بلده. اين هفته هم سحر رفته بود اردكان و يزد. البته اون بهش خيلي خوش مي گذره چون هر دو جا كلي هم بازي شيطون داره و مي تونه كلي كيف كنه. اين دفعه هم مثل دفعات قبل تا دلش خواست شيطوني كرد، مداركش در پست هاي بعدي ارائه خواهد شد. ا

باغ مظفر و بچه ها

با توجه به تأثير پذيري بسيار بچه ها از تلويزيون، معمولاً وقتي سريال هاي طنز مهران مديري شروع مي شه، خيلي از ديالوگهاي اون ميشه تكيه كلام بچه ها. حالا با اين تنوع كاراكتر در سريال جديد، سحر خانم ما هر لحظه در حال ايفاي نقش بجاي يكي از بازيگران سرياله. اون از همه بيشتر به آقاي بردبار و فروغ علاقه داره. كه متأسفانه نقش آقاي بردبار با بدآموزي هايي هم همراهه. بهر حال سحر يا داره با لهجه آقاي بردبار حرف مي زنه يا اينكه يه دستمال كاغذي دستشه و به سبك فروغ با همه حرف مي زنه و رفتار مي كنه. امان از دست تلويزيون و تأثير زيادش رو بچه ها. ا

Wednesday, January 03, 2007

مهد جديد سحر

سحر حدود شش ماهه كه مهدش رو عوض كرده. اسم مهد جديديش نارنجيه. كمي طول كشيد تا به محيط جديد عادت كنه ولي الان ديگه خدا رو شكر مشكلي نداره و خيلي از اونجا خوشش مي آد. نكته جالبي كه اين مهد داره، خوش فكر بودن و خلاق بودن مديرو مربياي مهده. بچه ها برنامه هاي خيلي خوب آموزشي و تفريحي دارن، با اوليا مرتب جلسه دارن، جلسات سخنراني براشون برگزارمي كنن و يه سري كارهايي كه در نوع خودش جالبه و آدم احساس مي كنه مربيا و مديريت مهد براساس روش هاي علمي و اصولي با بچه ها كار مي كنن رو ارائه ميدن. يكي از نكات مثبت اين مهد برنامه مرتب چكاپ بچه هاست. تو اين مدت سحر از نظر سلامت جسماني، وضعيت سلامت دندان و شنوايي تست شده و امروز هم تست روانپزشكي دارن. خلاصه پدر مادر سحر از همه خاله هاي سحر ممنون هستن و بهشون خسته نباشيد مي گن. اميدواريم كه اين روش هاي جذاب و جالبشون ادامه داشته باشه. ا

Monday, January 01, 2007

ميانجيگري

پريشب مامان سحر خيلي خسته بود و در حاليكه براي سحر كتاب مي خوند، خوابش مي برد و هرچي دلش مي خواست مي گفت با نق زدن سحر بيدار مي شد و ادامه داستان كه يكدفعه با فرياد آخ آخ آخ اي خدا ... سحر فهميدم كه اوضاع خرابه به كمك مامان رفتم تا از كتاب خوندن نجاتش بدم و خودم اين مسئوليت رو به عهده بگيرم. ا

ژست

فكر كنم سحر اگه بخواد بازيگر بشه استعدادش رو داشته باشه، تو ژست گرفتن خيلي ماهره. ا





واي اگه سحر محو تماشاي فيلم بشه، به هيچ طريقي نمي توني توجهش رو جلب كني. البته اين تا حدي موروثيه و بعضي از افراد هم به شدت شاكي از اين موضوع!!!!! ا

مرور نقشه


عليرضا و سحر در مدت دو روزي كه اردكان بوديم هر شيطنتي دلشون خواست كردن، چون اونجا كسي نمي تونه بگه كه بالا چشمشون ابرو هست بنابراين اگه چيزي هم بگي خودت مؤاخذه مي شي. در اين تصوير حضرات دارن آخرين هماهنگي ها رو براي شيطنتشون از رو نقشه مرور مي كنن. خدا رحم كنه به بقيه!!!!! البته بايد بگم كه هميشه هم اينجوري صميمي نيستن، واي به زماني كه روابط به هم بخوره. ا