الان حدود هفت ماهه كه بابا علي مهربون سحر سكته كردن و راه رفتنشون و كلا تحركشون با مشكل مواجه شده. يادمون نميره سحر كلي خوشحال بود كه قراره مهمون داشته باشيم كه اين اتفاق افتاد و ديگه بابا علي و مامان فاطي خونه نشين شدن. ا
هميشه براي سحر اين سؤال بوده كه چي شده كه بابا علي اينجوري شدن. خيلي سخته كه براي يه بچه سه سال و نيمه توضيح بدي كه چه اتفاقي افتاده. ديروز سحر مي گفت كه كي بابا علي مي تونن بدون عصا راه برن؟ گفتم كم كم دارن خوب ميشن شما هم بايد باهاشون مهربون باشين. گفت آره يلدا جوني خيلي باهاشون مهربونه من و عليرضا هم تصميم گرفتيم كه رفتارمون رو عوض كنيم!!! پرسيدم مثلا چه كار مي خواهيد بكنيد. گفت باهاشون مهربون باشيم و براشون دعا كنيم، بعد بلافاصله پرسيد كه چه جوري بايد دعا كرد؟؟؟
خدايا به حرف دل اين فرشته كوچولوها گوش كن تا هر چه زودتر ببينن كه بابا علي مهربونشون مي تونه ديگه بدون عصا راه بره. ا
No comments:
Post a Comment