Tuesday, March 31, 2009

سلام منم سارا

اومدم اینجا یه کم از کارام و بلاهایی که سر مامان بابام میارم بگم، که وقتی بزرگ شدم و بچه ام مثل خودم شد نگم ای بابا این بچه به کی رفته؟ آخه مامان بابای من معتقدن که بچه های بسیار خوب و سر به راهی بودن.ا
دو هفته ای هست که وقتی غلت می زنم دیگه گریه نمی کنم چون می تونم خودم رو از این وضعیت در بیارم، حالا دیگه هیچی نمی تونه رو زمین باشه چون من خودمو بهش می رسونم و حتماً تستش می کنم. چند دفعه کاغذ های سحر رو که از مدرسه اورده بود به تورم افتادن ولی خیلی خوش مزه نبودن. ا
دیگه پستونک و شیشه رو هم قبول نمی کنم چون وقتی گازشون می گیرم کسی دردش نمی گیره برای همین خیلی حال نمی ده. ا
چیزهای مورد علاقه ام:ا
مارک اسباب بازی هام، مخصوصاً مارک پیش بندم. برای همین مامانم تصمیم گرفته با توجه به مارک، لباس یا اسباب بازی برام انتخاب کنه هر چی مارک بزرگ تر باشه من بیشتر سرگرم می شم.  ا
ا
انگشت، وقتی انگشت می بینم تمام تلاشم رو می کنم که اونو بخورم. ا
گردن بند مامانم، خیلی دوست دارم باهاش بازی کنم.ا


چون من خیلی خوش خواب نیستم مامانم یه راه جدید برای خواب کردن من پیدا کرده و اون هم  اینه که من رو می ذاره تو کار سیت، کمربندم رو هم می بنده که من فکر کنم داریم می ریم بیرون و اونقدر تکونم می ده که تسلیم می شم و می خوابم البته فکر نکنید که خیلی زیاد، فقط اندازه ای که مامانم بتونه یه کوچولو دراز بکشه. ا

No comments: