Wednesday, November 15, 2006

مامان بداخلاق

رو بالكن مشغول پهن كردن لباسا بودم كه اومدي گفتي منم مي خوام بيام كمكت و چون بالكن خيلي شلوغ پلوغ بود با تندي بهت گفتم نه و شروع كردم به دليل اوردن كه اينجا رو ببين چه جوريه، نميشه، هوا سرده و....از اونجايي كه تو هميشه يه جوابي حاضر آماده در آستين مبارك داري، گفتي:چه مامان بداخلاقي، واه ه ه و راهت رو كج كردي و رفتي. والا

--------------------------------------------

سرزمين عجايب كي حاضره كي غايب
چند وقت پيش تونستي من و بابايي رو قانع كني كه بريم سرزمين عجايب، از خوش اقبالي ما اونجا خيلي خلوت بود و تو حسابي قان قان بازي(ماشين بازي) كردي.تا حالا يه دختر خانم خوشگلي همچون شما نديدم كه عاشق ماشين و رانندگي باشه. يه ماشين كوچولو متناسب با خونمون برات خريديم تا باهاش مسافركشي كني(آخه هميشه از ما مي پرسي كجا مي رين و هيچ وقت هم دست رد به سينه هيچ كس نميزني همه مسيرهاي تهران رو هم ميري كار نداري ترافيك باشه يا نه) قبل از اون يه قابلمه كوچولو نقش فرمونت و آقاي گوشت كوب محترم هم نقش دنده روايفا مي كردن كه البته حنجره شما هم موسيقي متن فيلم رو مي ساخت
يك بار ازم پرسيدي: مامان، من بزرگ شدم؟و وقتي جواب مثبت من رو شنيدي، گفتي:يعني مي تونم بشينم پشت فرمون ماشين!!!!!!!!!!!!
خاله موناي مهد از آرزوهاتون حرف مي زد. فكر مي كنين سحر چه آرزويي داشته؟ بله درسته ماشين داشته باشه اونم در مقياس بزرگ و واقعي
اونقدر حرف زدم كه از موضوع اصلي منحرف شديم. ما رفتيم سرزمين عجايب و تو با مهارت كامل و سرعت قان قان مي كردي
پاورقي: خوب شد سحر خواست بره سرزمين عجايب كه بابا اميد هم از فرصت استفاده كرد و چون تو بهش آويزون نبوي كلي بازي كرد
چند تا از عكساي سحركه عشقش به ماشين رونشون مي دهنده در اينجا مي يارم


همه سوارن؟برو كه رفتيم


1 comment:

ليلا said...

ماشاالله چقدر بزرگ شده و ناز. :)