Wednesday, November 08, 2006

چهارشنبه 17 آبان 1385

معجزه،معجزه
دو روزه كه داره يه اتفاقايي مي افته عين خانما از خواب بيدار مي شي و بدون هيچ مشكلي از خونه ميريم بيرون مي خواد معجزه
باشه مي خواد از خانمي تو باشه هر چي كه هست خوبه ديروز هم به همين علت بابا اميد نقش فرشته هاي مهربون رو بازي كرد و چندتا كتاب برات اورد.اي فرشته مهربون كه بچه ها رو مي بيني (بابا اميد)دستت درد نكنه. البته دوربين خاله كتي(مدير مهد نارنجي) تو خونمون هم بي تاثير نبود
------------------------------------------------
ضايع شدم اونم چه ضايع شدني
صبح در حال لبخند زدن بودي كه من شروع كردم به قربون صدقه رفتن اونم از نوع من دراورديش كه مامانا هر چي به ذهنشون مي رسه همون لحظه نثار كوچولوي گلشون مي كنن بعد از اينكه كلي از خنديدن تو ذوق و شوق نشون دادم رو كردي بهم و گفتي: من به بابا خنديدم منو مي گي فكمو از رو زمين جمع و جور كردم گذاشتم سر جاش
همين ديگه از قديم گفتن دختر هواي باباشو داره مخصوصاً دختراي گلي مثل تو

No comments: