ديروز بعد از چند ماه ازم يه پفك نمكي خواستي، منم ديدم، هميشه كه از اين چيزا نمي خوري ،برات يه كوچولوشو(چون عكس موتور سيكلت روش بود قبول كردي) خريدم. بعد رفتيم دكتر كه مطمئن بشم ريه ات خوب خوب شده و در ضمن واكسن آنفولانزا هم بزنيم
توي راه نصف پفكت رو خوردي، لازم به ذكر است، كه من هم كلي كمكت كردم و با هر دونه پفكي كه برمي داشتم، مي گفتي: مامان مريض مي شيا! و دلت به تاپ تاپ ميفتاد كه نكنه پفكت زود تموم بشه
قبل از اينكه بريم تو مطب دكتر پفكتو گذاشتي تو كيفت، هنوز تو اتاق انتظار نشسته بوديم كه دلت طاقت نيوور و يه دونه ديگه ازم خواستي، منم ديدم چون هيچ بجه اي اينجا نيست، كه دلش بخواد بهت دادم، كه يه دفعه خانم منشي سرو كله اش پيدا شد و تو رو در حال خوردن يك عدد پفك نسبتاً گنده ديد.چشمت روز بد نبينه،شروع كرد به نصيحت كردن،و كوتاه بيا هم نبود، مي گفت بچه ها اجازه ندارن از اين چيزاي بخورن مخصوصاً اينجا، اون يه دونه پفك كه به تو زهر شد، بعد دست و صورتت رو تميز، و آخرين آثار جرم روپاك كرديم يه اين اميد كه دكتر متوجه اين موضوع نشه.خلاصه نوبت ما شد و رفتيم تواتاق دكتر، تو اين يكسال و اندي كه ميريم پيش اين دكتر حاذق من نديدم كه آقاي دكترقبل از معاينه دست تو رو نگاه كنه،از قضا و از بد روزگار اين دفعه دكتر اولين كاري كه كرد دست كوچولوي تو رو نگاه كرد و گفت: پفك نمكي هم كه خوردي، قيافه تو،تو اون لحظه ديدني بود ،شوكه شده بودي،البته من ازت دفاع كردم و گفتم كه سحر كوچولوي من خيلي كم پيش مياد كه هله هوله بخوره، ولي كار از كار گذشته، و اتفاقي كه نبايد ميوفتاد افتاده بود
واقعاً دلم برات سوخت بعد از يه عمري خواستي ناپرهيزي كني،اولش كه من با غرو لند برات خريدم بعد هم كمكت كردم كه زود تموم بشه ،خانم منشي و آقاي دكتر هم كه هر كدوم به طرقي كار تو رو نهي كردند.فكر كنم حالا حالا ها طرف پفك و هرنوع زير مجوعه اي كه داره نري
خبر،خبر،خبر، فرشته مهربون (كه اين دفعه مامان ليلا باشه) آبرنگ و كتاباتو كه به علت جيغ چيغ هنگام ورود به مهد از خونمون برده بود ،اورد. خدا به خاله كتي عمر دهاد، كه با يه جايزه كوچولو ازت قول گرفته كه ديگه گريه نكني. راستي ميدوني دليل گريتو به خاله كتي چي گفتي؟وقتي خاله كتي ازت پرسيده، آخه برا چي صبحها كه مياي مهد گريه ميكني؟ ما كه اينقدر تو رو دوست داريم، سركار عليه فرموديد:مي خوام مامانمو اذيت كنم!!!اينجا جا داره، كه بهت بگم خسته مباشي، اينقدر به من لطف نداشته باش.يه وقت ديدي خوشي زد زير دلم. ولي من مي دونم دختر گلم دوست نداره من رو اذيت كنه چون مي خواسته جلوي مدير مهدشون كم نياره اينو گفته