Wednesday, December 06, 2006

درد دلهاي يك دختر سه ساله با همه خاله ها،عموها و دوستاي مهربونش

سلام عليكن، با ژست آق عمويي، يعني يك دست روي سينه
من، به عنوان يك ني ني دموكرات، اجازه دخالت و تصميم گيري به هيچ كس در هيچ يك از كارهام رو نمي دم،البته اگه زور طرف مقابل خيلي زياد بود و از پسش بر نيومدم جيغ مي زنم، كه در اين كارهم به علت زياد انجام دادن آن مهارت خاصي كسب كردم
چند روز پيش، از دست مامانم ناراحت شدم و بر خلاف ميلم مجبور شدم بهش بگم: مامان بداخلاق.مامانم هم اي بگي نگي ناراحت شد. من هم طبق معمول قول دادم كه ديگه تكرار نميشه (كه مطمئناً ميشه) بعد مامانم ازم پرسيد: خوب اگه دوباره گفتي من چي كار كنم؟منم از اونجايي كه مامان،بابام ( البته بابا اميدم بيشتر، مامانم نفهمه) هميشه به من حق انتخاب كردن ميدن، اين دفعه نوع تنبيهم رو خودم انتخاب كردم،گفتم:"يه كار جالب و با حال،مثلاً اگه يه دفعه ديگه از اين حرفها زدم، يكي از اسباب بازيها يا وسايلي رو كه خيلي دوست دارم، قايم كن".مامانمو مي گي نتونست جلوي خودشو بگيره و زد زير خنده.فكر كنم خيلي خوشش اومد، چون بعدش منو گرفت و كلي فشار داد. بدين صورت بود كه اين ماجرا ختم به خير شد
بزرگترا براي ما يه فرشته مهربون يا يه عمو پستچي خيالي ساختن، كه اگه كار خوبي انجام بديم برامون هديه مي ياره و اگه خداي نكرده شيطونه سرمون رو گول بماله و كار بد بكنيم وسايلي رو كه اورده، دوباره مي بره،ولي اي خواهر، ما كه مي دونيم همش زير سر خودشونه، فقط براي اينكه خوش باشن، پرده از رازشون برنمي داريم،ما هم يه چيزايي از مرام و معرفت بلديم ديگه
اين راه حلي بود كه جلوي پاي مامانم گذاشتم و با موفقيت روبرو شد، حالا بشنوين از راهكاري كه براي بابام در نظر گرفتم
يه روز صبح بعد ازاينكه بابا اميد مهربونم رو با نق زدنام كلافه كردم و به ناچار بغل مامانم بودم و كارهام رو به اون مي گفتم،مامان بهم متذكر شد كه بايد يه كاري بكنيم كه از دل بابا در بياد، البته من كه مي دونم، منظورش اين بود كه من عذرخواهي كنم، ولي من خودم رو زدم به كوچه علي چپ و يك نظر كارشناسي ارائه كردم، گفتم:"خوبه يه اسپايدر من بخريم كادو كنيم بديم به بابا كه دوست داشته باشه"،بعد كه ديدم چشاي مامانم با اين اظهار نظر چهارتا شد ،گفتم:"خوب عذرخواهي رو هم كادو كن با اسپايدرمن بهش بده"
آخه هرچي بهشون مي گم، من پسرم، برام اسپايدرمن بخرين،هيچ متوجه اين امر نمي شن و همچنان مي گن، مرغ يه پا داره و روي حرفشون محكم وايسادن،خواستم با اين كار، با يه تير دو نشون بزنم، هم بابا رو از ناراحتي در بيارم،هم اسپايدرمنه رو هپلي هپو كنم
ازتمام ني ني هايي كه مي تونن كمك كنن تا شاخهاي بيشتري رو سر مامان بابام سبز كنم دعوت به همكاري مي شود
با تشكر: سحر

1 comment:

Anonymous said...

عاشقتم كوچيفيريتي جون