سحر و سارا داشتن بیرون بازی می کردن که سارا با عجله اومد تو و با حالت عصبانی گفت:
- این سحر من رو گریه می کنه. وقتی تحقیق به عمل اومد فهمیدیم اول سارا سحر رو گریه کرده بوده.
امید داشت باهاش بازی می کرد و به شوخی زد به باسنش، رو کرد به امید و گفت: بِزن کارخوبی نیست.
دوست داره وقتی سوار ماشین میشه از در سحر بره تو، برای ایکنه سریع بره بشینه روی صندلیش و در این بین تو ماشین گشت و گذار نکنه با هم مسابقه میدیم که ببینیم کی میبره و هر دفعه هم که می شینه یه فعلی اختراع می کنه، من بَریدم، من بُریدم، و وقتی یکی از این فعلهای من دراوردی معنی دیکه ای هم بده با تعجب تکرارش می کنه من بُریدم؟؟؟ بهش گفتم باید بگی من بُردم بهم نگاه کرد و گفت: من بُرد( Bored) نیستم.