Thursday, July 13, 2006

پنجشنبه 22 تير 1385

سلام جينگيلي مستان
بين پستام وقفه مي افته ببخشيد
بابا مسعود خونمونن به همين علت صبحها با گريه از خونه مياي بيرون نمي خواي بري مهد ،از اين طرف دلم برات مي سوزه از طرف ديگه روم نميشه تو رو پيش بابا بذارم ،بعد از اينكه گريه ات تموم ميشه مي گي مامان از دستم ناراحتي؟با هام دوست نيستي؟ديگه گريه نمي كنم! منم ميگم باهات دوستم ولي از دستت خيلي ناراحتم اينجوري احساس امنيت مي كني
-------------------------------------------------
ديروز تو ماشين داشتي ترانه ديوونه ديوونه ديوونه ام ديوونه... رو مي خوندي تقريباً 20 بار اين كلمه رو تكرار كردي بهت گفتم ديگه
بسه اصلاً كلمه خوبي نيست . گفتي شعرشم خوب نيست؟ گفتم چرا ولي ديگه نگو گفتي باشه فقط يه قلپ ديگه مونده
يكي از كاراي جالب ديگت اين بود كه داشتيم با هم بازي مي كرديم من دستتو گاز گرفتم تو هم بيني مو گرفتي تا دستتو ول كنم بعد ازاين ابتكار مي خواستم قورتت بدم
اينو بدون كه عاشقتم و بدون تو هيچم

No comments: