Thursday, July 06, 2006

پنجشنبه 15 تير 1385

سلام مخملي
يكي از خاطرات سفر اردكان رو يادم رفته بود برات تو پست قبلي بيارم اينجا يادم اومد گفتم حيف ثبت نشه
يه شب عمه شادي به تو ، عليرضا و يلدا قول داده بود ببردتون پارك البته بدون هماهمنگي با ما ،ما هم همگي خسته بوديم و حوصله نداشتيم با شما بيايم از طرفي هم دلم آروم نبود شما ها رو تنها بفرستم بالاخره من باهاتون اومدم تو پارك كلي خوش گذروندين و تو ماشين عمه ديگه بيشتر. عمه شادي ترانه دنيا ديگه مثل تو نداره . نداره نمي تونه بياره.... رو گذاشته بود تو اين آهنگ و دست و پا شكسته تو مهد ياد گرفته بودي و خيلي با نمك مي خوندي تو ماشين همه شروع كرديم به آواز خوندن تو و عليرضا هم همراهي مي كردين موج مكزيكي هم درست كرده بوديم بهمون خوش مي گذشت من كلي از شادي شما كيف مي كردم ،دوست دارم هميشه بخندي و خوش باشي سعي مي كنم مامان خوبي باشم و جلوي خوشيهات رو نگيرم
عروسي
ديشب رفتيم عروسي مريم دايي محمود بهت خوش گذشت راستش و بخواي فقط به خاطر تو رفتم فكر مي كنم بهت خوش گذشت آهنگايي كه دوست داشتي رو مي خوندن و تو با شروع شدن هر كدوم كلي ذوق مي كردي و آخر شب هم دوست نداشتي بريم خونه البته اين مشكل رو من هميشه دارم هر جا مي ريم بايد با گريه جنابعالي برگرديم خونه ، بهت حق مي دم خيلي تنهايي
برات كفش و لباس خريدم كه به طور خيلي اتفاقي نقشاش مثل هم شدن خيلي كفشتو دوست داري و به همه نشون مي دي دوست داري مهد بپوشي تا زهرا جون ببينه تو عروسي هم خيلي ماه شده بودي همه ازت تعريف مي كردن و دهنشون از زبون دراز ولي در عين حال پر از نمك تو باز مونده بود

No comments: