Thursday, December 25, 2008

اولین پست از زبان سارا

سارا: اومدم اولین پستم رو اینجا بنویسم که فکر نکنین من از این کارا بلد نیستم. ا
امان از دست این کانادایی ها، حالا می گم چرا
مامان من از وقتی که من توی دلش بودم می رفت کلاس آموزش بچه داری حالا همچنان این کلاس ادامه داره، یکی از چیزایی که بهشون گفتن اینه که اجازه بدین بچه ها تنها بخوابن. مامان من هم خیلی از این ایده خوشش اومد و خواست به من آموزش بده ولی طفلک خیلی موفق نبود، آخه من دوست دارم تو بغل مامان بابابم در حالی که اونا من و راه می برن، تاب می دن و لا لایی می خونن بخوابم، شب و روزش هم فرقی نمی کنه حتی بعضی وقتها نصف شب بیشتر مزه میده. البته برای دل خوشی مامانم یه چند دفعه خودم خوابیدم ولی هیچی به نرمی آغوش نیست. تازه من اون صدای تپ تپ بغل مامان بابام رو خیلی دوست دارم،نمی دونم چرا تختم این صدا رو نمی ده؟ ا

No comments: