هفته گذشته کریسمس رو تو مدرسه جشن گرفتیم، کلاسهای مختلف برنامه داشتن. ما هم چند تا شعر خوندیم و من دو تا جوک تعریف کردم، کار سختی نبود رفتم پشت بلندگو و جوکها رو شمرده و کامل گفتم. از وقتی که تصمیمم رو (جکر بودن) به مامان بابام گفتم، اضطرابی اونا رو گرفته بود که بیا و ببین. ولی آخرش از نتیجه کار خیلی راضی بودن، مامانم می گفت: به تو افتخار می کنم. امان از دست این مامان باباها که از جوک تعریف کردن بچه ها اینقدر سر ذوق میان. ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment