Wednesday, March 19, 2008

چهارشنبه سوری

دیشب من و مامان بابام رفتیم مراسم چهارشنبه سوری تو دانشگاه بابا امید. تو هوای بارونی و مه آلود کنار آتیش خیلی بهمون خوش گذشت . ا

البته اولش مامانم من و با زور برد دانشگاه، آخرش هم من و با زور آوردن خونه ( منظورم از زور، زور فیزیکی نیستا. خودتون که می دونین یعنی التماس و خواهش و تمنا). آخه اصولاً من از تغییر وضعیت خوشم نمی آد. می خوام در همون وضعیتی که هستم بمونم. یه خورده هم حق داشتم چون مراسم ساعت 9 شب بود و ساعت خواب من طوریه که تا اون وقت شب من هفت تا پادشاه را تو خواب می بینم. ا

خلاصه آتیش درست کردن و همه از روش می پریدن، تنها افرادی که نپریدن من و مامان لیلا بودیم، خوب مامانم که خودتون می دونین چرا، من هم ترجیح دادم از دور نظاره گر باشم تا خدایی نکرده یه وقت زیادی گرمم نشه، اصلاً پای ترس و این چیزا در میون نبودا. بعد هم همگی دور آتیش حلقه زدن و به یاد دوران شیرین کودکی عمو زنجیر باف و چند تا شعر که من هم بلد بودم رو خوندن. آخراش دیگه خسته شده بودم دلم هم نمی یومد برم خونه که یه جعبه پرتقال به دادم رسید و من نشسته بقیه مراسم رو دنبال کردم. ا

ما برای سال تحویل دوباره می ریم دانشگاه. گزارشش رو حتماً این جا بخونین. عید همگی مبارک، مخصوصاً اون عزیزایی که هر سال می دیدیمشون ولی امسال ازشون دوریم. بوس فراوون برای همه اونایی که دوسشون دارم. ا

No comments: