من از طرف مامانم از همه شما عزیزان برای تأخیر در خبرگذاری عذرخواهی می کنم. ا
من یه چند روزی رفتم مهد، پس از بررسیهای فراوان بهم گفتن: سحر خانم سطح علم و دانش شما خیلی بیشتر از این حرفاس، شما باید تشریف ببرید مدرسه. من هم از خدا خواسته قبول کردم بی خبر از اینکه چه راه دردناکی در پیش دارم. ا
اینجا برای مدرسه رفتن باید از هفت خوان رستم گذشت! اول یه تست تی بی(همون سل خودمون) ازم گرفتن، بعد یه چندتا واکسن بهم زدن. با هرسوزنی که تو دست من می زدن بهم کلی برچسب می دادن و اینجوری سرمو شیره می مالیدن، ولی من وظیفه ام رو تمام و کمال به انجام رسوندم و اونجا رو گذاشتم روی سرم. ا
مجبورشدیم از سینه ام هم عکس بگیریم تا مسئولان مدرسه مطمئن بشن من سالم سالم هستم. بعد از طی این مراحل من شدم شاگرد دبستان بِنسُن. خیلی مدرسه مو دوست دارم، هر روز می رم اونجا کلی بازی می کنم و میام خونه. اگه همیشه مدرسه اینجوری باشه خوبه ها! ا
ا
2 comments:
اوه چقدر خوش بگذره مدرسه جدید!
wowwww ajab madreseye bahali dari ninja
Post a Comment