دو روزه که من با مامانم می رم مهد، البته روزی دو ساعت بیشتر نیست. اینجا با مهدایی که من قبلاً می رفتم از زمین تا آسمون فرق داره، کلی اسباب بازی داره که من می مونم با کدومشون بازی کنم. تازه مامانم منو با گریه باید ببره خونه، طفلک گیج شده چون تو تهران وقتی منو می داشت مهد من گریه می کردم، ولی اینجا برعکسه. ا
یکی از اهداف مامان بابام از بردن من به مهد اینه که من زبان یاد بگیرم. والا این دو روز که من بهشون فارسی یاد دادم! ولی باید بگم اصلاً تو این زمینه استعداد ندارن. ا
اباید به عرض دوست داران خودم برسونم که من هنوز همون سحری که بودم هستم، زیاد حرف می زنم، فرکانس صدام به طرز باور نکردنی بالاست و عاشق کارتن بالاخص سی دی های کارتونی هستم. ا
پیش به سوی مهد
من دارم از پله هایی که خودم ساختم بالا می رم
3 comments:
salam sahar kuchuluye golgoli.ma inja hame delemun vasat tang shode.kheili kheili behet khosh begzare golabi.be maman babatam salame mano beresun.boooooooooooos
می بینم که قراره به زودی یک مهندس راه و ساختمان داشته باشیم!! به به!!
پس ميشه تو خونه اي كه خانوم حنايي مي سازه زندگي كرد
Post a Comment