کم کم داره با قوانین اینجا آشنا می شه و همه چیز رو با ایران مقایسه می کنه. ا
یه شب داشت مسواک می زد، بعد که کارش تموم شد صورتشو شستم ولی یادم رفت دهنشو بشورم، سحر هم گفت: مامان، تهران بعد از مسواک زدن آب قرقره می کردم اینجا لازم نیست؟! ا
هر چند وقت یک بار از اسباب بازیهاش که نتونستیم بیاریم یاد می کنه و وقتی من می گم خوب مامان جا نداشتیم که بیاریم می گه: خوب خودم دستم می گرفتم. حالا خوبه خودشم بیشتر راه رو بغل من بود. البته من مطمئنم که اگه همه اسباب بازهاش هم اینجا بود باز با وسایلی غیر از اونا بازی می کرد. ا
داشت برای بابا امید گل می کند. البته وسط راه خسته شد و اونو انداخت، بعد هم گفت: آخه بابا گل رو می خواد چیکار؟