Tuesday, April 17, 2007

بازي بدون تقلب كه بازي نمي شه!!!!ا

چند شبه كه من و سحر تنها هستيم و تازه ديشب وقت كرديم كه يه كم با هم بازي كنيم، چون روزها ي قبل تمام وقتمون صرف صحبت درباره بابا اميد مي شد. صحبت كه چه عرض كنم، سحر گريه مي كرد و من هم توضيح مي دادم كه بابا چرا رفته مأ موريت، يا اينكه سعي مي كردم فكرش رو از اين موضوع منحرف كنم.و در آخر هيچ كدام به هيچ نتيجه اي نمي رسيديم.و باز روز از نو روزي از نو.ا
خلاصه، تصميم گرفتيم كه با كارتهاي حافظه بازي كنيم و چون سحر در اين بازي سوء پيشينه داره، من ترجيح دادم تمام قوانين رو قبل از بازي متذكر بشم كه: فقط مي توني دو تا كارت برداري نه بيشتر، اگه من كارتي رو بردم، گريه نكني كه من اون شكل رو مي خواستم، بده به من. و شرط كردم كه اگه اين ها رو رعايت نكني باهات بازي نمي كنم. سحر هم، همه رو قبول كرد و شروع كرديم به بازي، با وجود اينكه اين قوانين براي سحر خيلي دست و پا گير بود ولي، خانومي كرد و داشت همه رو رعايت مي كرد . وسطاي بازي بود كه تلفن زنگ زد و من داشتم صحبت مي كردم كه ديدم سحر از فرصت استفاده كرد و تند تند كارتا رو، به رو مي كنه و مي بينه، و وقتي تلفنم تموم شد انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده، گفت: خوب، نوبت من بود يا تو؟

2 comments:

Anonymous said...

:) cheghadr sheytooni to doostam ! :) Roxana

Laleh said...

به قول حکیم فردوسی:
تقلب کند نمره ها را زیاد!