ما درست دو روز بعد از روز تولد سحربه خونه جدید اسباب کشی کردیم و به همین علت نتونستیم برای سحر جشن تولد بگیریم، خودش هم قبول کرد که جشنی در کار نباشه.
به طور کاملاً محسوسی بزرگ شده، حرفام رو گوش می کنه و سعی می کنه کارهایی رو انجام بده که منو خوشحال می کنه. از وفتی اومدیم توی این خونه شبها تنها توی اتاقش می خوابه و به قول خودش خوابهای فانی می بینه.
احساس می کنم خیلی بهم دیگه نزدیکتر شدیم، مرتب می گه منو بگیر تو بغلت و دستتو بکش رو سرم، البته یه مقداری هم به اون وروجک کوچولو مربوط می شه. از پیشرفت های سارا خیلی هیجان زده می شه و دوست داره سارا زودتر حرف بزنه. البته من و بابا امید خیلی عجله ای نداریم چون خود سحر به اندازه شیش نفر تو خونه حرف می زنه.
امسال به یه مدرسه جدید می ره و خیلی شکایتی از تغییر مدرسه اش نداره و شمارش معکوس برای اولین روز مدرسه را شروع کرده. امیدوارم بتونم کاری بکنم که خاطره روز اول مدرسه براش به یاد ماندنی بشه.ا
به طور کاملاً محسوسی بزرگ شده، حرفام رو گوش می کنه و سعی می کنه کارهایی رو انجام بده که منو خوشحال می کنه. از وفتی اومدیم توی این خونه شبها تنها توی اتاقش می خوابه و به قول خودش خوابهای فانی می بینه.
احساس می کنم خیلی بهم دیگه نزدیکتر شدیم، مرتب می گه منو بگیر تو بغلت و دستتو بکش رو سرم، البته یه مقداری هم به اون وروجک کوچولو مربوط می شه. از پیشرفت های سارا خیلی هیجان زده می شه و دوست داره سارا زودتر حرف بزنه. البته من و بابا امید خیلی عجله ای نداریم چون خود سحر به اندازه شیش نفر تو خونه حرف می زنه.
امسال به یه مدرسه جدید می ره و خیلی شکایتی از تغییر مدرسه اش نداره و شمارش معکوس برای اولین روز مدرسه را شروع کرده. امیدوارم بتونم کاری بکنم که خاطره روز اول مدرسه براش به یاد ماندنی بشه.ا
No comments:
Post a Comment