Tuesday, June 10, 2008

خانواده ما در دستای کوچولوی سحر

داشت اعضای خانوادمون رو با انگشتاش نشون می داد، انگشت شصتشو بست و از انگشت اشاره شروع کرد: این من، این نی نی، این مامان، به انگشت کوچیکه که رسید صبر کرد. گفتم: درسته ادامه بده. یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: آخه بابا اینقدر کوچولواِ ؟! بعد از انگشت کوچیک شروع کرد، نی نی، من، بابا و مامان.ا

2 comments:

Laleh said...

بامزه بود!

Anonymous said...

خيلي باحال بود. دوست دارم جوجه طلايي.