داشت اعضای خانوادمون رو با انگشتاش نشون می داد، انگشت شصتشو بست و از انگشت اشاره شروع کرد: این من، این نی نی، این مامان، به انگشت کوچیکه که رسید صبر کرد. گفتم: درسته ادامه بده. یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: آخه بابا اینقدر کوچولواِ ؟! بعد از انگشت کوچیک شروع کرد، نی نی، من، بابا و مامان.ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
بامزه بود!
خيلي باحال بود. دوست دارم جوجه طلايي.
Post a Comment