Monday, February 04, 2008

Happy birthday baba Omid

با مامانم رفتیم برای بابا امید هدیه تولد بخریم، تو راه رفت و برگشت کلی نقشه کشیدیم که اگه بابا پرسید کجا بودین؟ چی بگیم که او متوجه نشه . وقتی هم که رسیدیم خونه تا بعد از ظهر که بابا بیاد هزار تا نقشه ی جور وا جور به ذهن من می رسید، که برای هدر نرفتنشون همه رو ارائه می دادم. هدیه رو یه جایی توی اتاق قایم کردیم تا فردا، بابا رو سورپرایز کنیم. وقتی بابا رسید خونه برای اینکه اصلاً متوجه نشه پریدم جلو و گفتم: بابا ما امروز هیچ جایی نرفتیم، هیچی هم نخریدیم، شما هم نباید برید تو اتاق، و جلوی بابا از مامان پرسیدم: مامان قایمش کردی؟ کجا گذاشتی؟ بابا نبینه ها؟ اگه ببینه می فهمه ها. این قدر مأموریتم رو خوب انجام دادم که مامانم گفت: سحر جون از این به بعد تمام رازهام رو فقط به تو می گم.ا
خیلی کار سخت و پر استرسی بود ولی من با موفقیت پشت سر گذاشتم. ا

6 comments:

ليلا said...

:D
Aali bood !

zizi the kid said...

sahar junam to ke daste yaldajunio tu 3 kaedan az posht basti.asheghetam

Anonymous said...

!ای جانم
البته با مطالب دیگه ای که من از سحر خانوم گل شما خوندم به این نتیجه رسیدم که کاملاً هم حواسش بوده که داره چی کار می کنه!! ماشالا خانوم به این فهمیده ای امکان نداره یه همچین اشتباهی بکنه... باور کنین!

Anonymous said...

Salam Sahar khanoome gol.
Omidvaram hamishe dar kenare baba va maman khosho khorram bashi.
az hamchin pedare ba kamalaty ye hamchin daste goli aslan jaye taajob nadare.

Laleh said...

باریکللا!
به این می گن دختر راز نگه دار!

Anonymous said...

ما قصه ميخوايم ياللا
ياللا ياللا ياللا