صبح ها که می ریم مدرسه برای اینکه سحر زیادیِ* راه رو متوجه نشه هر روز یه بازی می کنیم، امروز داشتیم ماشینا رو نگاه می کردیم و اسماشون رو می خوندیم. یه فورد دید که شبیه پژو 206 بود، با خوشحالی گفت: ماشین خاله مهرک!. یه کم که جلو تر رفتیم یه فورد شبیه سمند دید و گفت: بیا اینم ماشین پسر رفعت جون( عمه من)، نمی دونم چرا اینقدر احساس دختر خاله بودن بهش دست داد. ا
ا*منظورم از راه زیاد دو تا کوچه اونورتره، ولی سحر همین که پاشو از خونه می ذاره بیرون خسته می شه و به قول خودش دیگه طاقت راه رفتن نداره
5 comments:
سلام نازنينم. عاشق اون لپاي صورتيتم. ببينم هنوزم لپات تو سرما زرشك (زبر) ميشن
saaaaaaaaaaaaalam amme joun kheily ke khanum shodi eshgjouli.
Baba Khosh Tipe Topol !!!!
این طاقت راه رفتن نداره از اون جمله هاییه که آدم تا ساعت بعد با آخی و نازی و قربونت برم جوابشو می ده ها!
کلی خندیدم!
سلام عزیز خاله.خوبی؟دلم خیلی برات تنگ شده.قربونت برم که به یادم بودی با معرفت.من هم هر وقت از دم مهدنارنجیت رد میشم یادت میکنم.عاشقتم.بوس.
Post a Comment