ديروز تو مهدمون نمايشگاهي از آثار هنري من و دوستام كه طي سال تحصيلي گذشته خلق كرده بوديم، برگزار شد و مامان، باباها براي بازديد دعوت شده بودند. ما اين اثرهاي به ياد ماندني را كه در مقابل اثرهاي بزرگي چون موناليزا، شام آخر و... حرفي براي گفتن داشتن، رو به والدين مهربونمون فروختيم و از اونجايي كه هنوز پولها رو به خوبي نمي شناسيم رنگ پولها رو مي گفتيم من هم چون كوچولوي با انصافي هستم در ازاي عرق جبيني كه ريخته بودم هزار تومن (یه پول سبز) از مامانم گرفتم . بعد هم با دست رنج خودم يه آيس پك خريدم و خوردم آخ كه چه مزه اي داد.آره ديگه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
mona liza eena beran jolo boogh bezanan ... :)
با نظر آبجیمون اکیدا موافقم....اون ماه و ستاره های به سیخ کشیده رو دوست داشتم!!!
doost joonam kojaee pas ?
Roxana
لیلا جونم امروز با مامان بابام صحبت می کردم وخبرای خوب خوب شنیدم!!
مبارکه حسابی!!
چرا نمی نویسی؟ من کلی مشتری ماجراهای سحر بودم که!!
Post a Comment