صبح ها سحر رو می بریم کلاس شنا و من و سارا هم برای تفریح به سحر نگاه میکنیم. اونجا سارا یه دوست پیدا کرده به اسم آنیا که با هم بازی میکنن و سارا کلی انگلیسی حرف می زنه، مثلاً به سحر اشاره میکنه و می گه "دَتس مای سحر" و جملاتی از این قبیل. امروز داشتن با هم بازی می کردن که آنیا رفت پیش باباش وسارا او رو گم کرد و ازم پرسید: ا
مامان آنیا کجاست؟-
پیش بابابشه-
مامان آنیاااا کجاست؟-
رفت پیش باباش مامان جون-
بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه ای به من میکنه ومیگه: بابا رفت دانشه(دانشگاه) بگو دَدی. ا