Wednesday, October 21, 2009

تولد سارا



مامان: سارای یک ساله ما خیلی شیرین شده و کلی برای مامان، بابا و خواهرش دلبری می کنه. دیگه غذاهایی رو که براش درست می کنم دوست نداره و می خواد غذای سفره رو بخوره برای همین غذاهای ما یه کم به غذای بچه شبیه شدن، خودش هم انتخاب می کنه چی بخوره، پاهاش رو تند تند به هم می ماله و با دست اشاره میکنه یعنی اینکه غذایی رو که داری بهم می دی نمی خوام از اون یکی بده.
درست روز تولدش شروع کرد به راه رفتن. مثل سنجابها به همه جا سرک می کشه وتمام وسایل رو جابه جا می کنه، اسباب بازی های سحر رو می یاره توی اتاق ما یا دایپر هاش رو می بره می ذاره تو آشپزخونه. دیگه وقتی می خوایم یه چیزش رو پیدا کنیم باید همه جا رو یگردیم حتی اگه خیلی جای بی ربطی باشه.
سحر بهش اجازه می ده به تمام وسایلش دست بزنه به جز چیزهایی که براش خطر داره، وقتی برای چند دقیقه ای صدای سارا نمی یاد یعنی رفته توی اتاق سحر و داره اسباب بازی ها رو از توی سبد می ریزه بیرون.
شبها بهتر می خوابه، سه هفته ای هست که دیگه نصف شب بهش شیر نمی دم اگر هم بیدار بشه بغلش می کنم و دوباره می خوابه.
از لباس پوشیدن خیلی خوشش نمی یاد مخصوصاً الان که هوا سرد شده و باید زیاد لباس بپوشیم. خلاصه اینکه دختر کوچولوی ما خانمی شده برای خودش، انگار همین دیروز بود که از بیمارستان اومدیم خونه باورم نمیشه یک سال گذشته
وزن:9 کیلو و 270 گرم
قد: 74 سانتیمتر